دل نوشته های روزمره و خاطرات سفر

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

سفر به چابهار - روز سوم

سلامی به دلپذیری شیراز

به اونجایی رسیدیم که شب خسته از پاساژ گردی برگشتیم ...

شب سریعا برا فردا برنامه ریزی کردم و کل روز تو مسیر جاده ساحلی ...

روز سوم سفر شنبه 20 بهمن ماه که البته تعطیل رسمی هم بود حدود 7:30 همه رو بیدار کردم، و صبحونه رو خوردیم و پیش بسوی تفریحات طبیعت گردی ...

مسیر رو از قبل حدودی بلد بودم(خاطرات 11 سال پیش)حدود ساعت 8:15 از منزل علیرضا حرکت کردیم و در امتداد جاده ساحلی حرکت کردیم ، اولین مقصد ما تالاب لیپار یا تالاب صورتی بود که بدلیل اذدحام زیاد خودرو دیگه توقف نکردیم ... جاده زیبایی بود و سمت راست ما هم دریای عمان ...

مقصد بعدی ما انجیر معابد بود که ما هم کنار تمامی گردشگران توقف کردیم و منطقه رو رصد کردیم و بسیار جالب بود ... ادامه مسیر تا توقفگاه کوههای مریخی یا کوههای مینیاتوری ... البته کوههای مریخی رو در امتداد جاده میدیدیم تا اینکه توقفگاهی که ایجاد کرده بودند ایستادیم و کلی عکس گرفتیم و به شخصا خودم خیلی از مناظر کوههای مریخی لذت بردم ... مجدد ادامه مسیر و به سمت بریس ...

بریس اسکله بسیار زیبایی داره ...

رفتیم داخل اسکله و داخل لنج شدیم و کلی عکس گرفتیم ... بندرگاه بسیار زیبایی بود ... واقعا بسیار زیبا ...

بعد از یکساعت حرکت کردیم به سمت بندرگاه پسابندر و میشه گفت گوشه ترین نقطه ایران ...

طبق معمول اسکله زیبایی بود و نیم ساعتی توقف کردیم ...

بعد تصمیم گرفتیم ادامه بدیم به سمت گواتر ... گواتر که نیمی در ایران و نیمی در پاکستان هست ...

حدود 40 دقیقه توی مسیر بودیم و جاده به نسبت وضعیت بدی داشت تا رسیدیم گواتر ...

وای خدای من ... چقدر ترافیک ... چقدر اذدحام گردشگر ... چقدر شلوغ ...

بعد از کلی معطلی بالاخره ماشین رو پارک کردیم ...

چه زیبا بود ، جنگل های حرا ...

ساحل بکر گواتر ...

بعد از ساحل گردی تصمیم به سوار شدن قایق و دور زدن در جنگل های حرا و دریای عمان ..

همگی سوار شدیم و ابتدا قایق ما رو تا نزدیکی پاکستان برد ، جایی که دلفین های دریای عمان بودند ... البته اینقدر رفت و آمد قایق ها زیاد بود که دلفین ها جرات بیرون اومدن رو نداشتن ... قایق ران چند باری قایق رو خاموش کرد و سکوت ایجاد کرد و ما بالاخره تونستیم نصف و نیمه دلفین ها رو ببینیم .. چقدر با حال بودن .. خوشگل بودن ... بازیگوش بودن .. بعد از دور زدن سمت دلفین ها حرکت کرد به سمت جنگل های حرا ...

واقعا بینظیر بود جنگل های حرا ...

حدود نیم ساعتی هم داخل جنگل های حرا گردش کردیم و لذت بردیم ... حدود ساعت 2 تموم شدیم و تصمیم به برگشت گرفتیم ...

داخل مسیر برگشت تا چابهار امکانات ناهار وجود نداشت و بالاخره تصمیم گرفتیم بریم خونه و جعفر املت درست کنه که همین اتفاق هم افتاد و اتفاقا خیلی زیاد املت چسبید ...

بعد از ناهار همه خوابمون برد و کمی استراحت کردیم که یه باره حدود ساعت 7 بیدار شدیم ...

زهرا ناراحت بود که خرید باب میلش انجام نشده بود و علی الرغم اینکه میگفت ناراحت نیستم ولی من متوجه شدم ناراحته که نرفتیم خرید ...

به همه گفتم آماده بشید که بریم پاساژ گردی ... امشب پاساژ جدید میخوام ببرمتون ...

حدود ساعت 8 شب رسیدیم بازار منطقه آراد ...

اینبار از پاساژ های دیگه شروع کردیم و من و جعفر از هم جدا شدیم ...

بعد از 2 ساعت دوباره به هم ملحق شدیم ...

وای چه خبره ... کلی خرید ...

ما نسبتا خرید خیلی کمی انجام داده بودیم ولی جعفر و زهرا کلی خرید انجام داده بودن ... خیلی خیلی خوشحال بودن ...

راستش منم دیدم خوشحال هستن منم خوشحال شدم که حداقل یه سری وسایل خریدن ..

تصمیم به رفتن گرفتیم که کافی شاپ هتل فردوس رو دیدیم که رفتیم اونجا و چایی و ... و کلی حال داد ...

بعد از اون رفتیم خونه و پایان روز سوم سفر به چابهار ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

سفر به چابهار - ادامه سفر و رسیدن به پارود و فردای روز به چابهار

سلامی به زیبایی غروب شیراز

حدود ساعت 7:30 شب بالاخره رسیدیم پارود(روستای پارود دقیقا تو فاصله 500 متری جاده ایرانشهر به چابهار هست)

هماهنگی با دوستم صباح و دادن آدرس به استقبال ما آمد و به منزل دوستم هدایت شدیم ...

بعد از 11 سال دوستم رو دیدم و چقدر یادآوری 11 سال گذشته شیرین بود ... چقدر زیبا بود دوست بلوچ خودت رو بعد از مدتها ببینی و انگاری تا دیروز پیش هم بودیم ...

بعد از کلی احوالپرسی وارد خانه شدیم و به رسم بلوچ ها خانومها به اتاق دیگری هدایت شدند و ما هم در مهمانخانه نشستیم و پذیرایی ویژه آقا صباح ...

بعد از کلی احوالپرسی و نقل خاطرات موقع شام شد که واقعا هر چه از مهمان نوازی بلوچ ها بگم کم گفتم .. سفره کم نظیری پهن شد و خیلی جالب خانم های ما هم به این اتاق راهنمایی شدند و شام رو فقط 5 تایی کنار هم خوردیم ...

آقا صباح نقشه کشیده بود چند روزی ما رو نگه داره و ما هم علی الرغم میل خود به ناچار باید فردا آنجا رو ترک میکردیم ...

ناگفته نماند هوا کمی سرد بود ...

از بس خسته بودیم حدود ساعت 11 خوابیدیم و فردای آن روز حدود 7 بیدار شدم و حدود ساعت 8 همگی بیدار شدن و طبق معمول مهمان نوازی بلوچ های عزیز صبحانه مفصلی خوردیم و کم کم مهیای رفتن ...

خانواده صباح بسیار اصرار داشتن چند روزی بمونیم و ما رو با طبیعت بسیار زیبای سرباز آشنا کنند که متاسفانه نمی شد و پس از خداحافظی به مقصد دیدن تمساح پوزه کوتاه یا همون گاندو ترک کردیم که بعد از حدود یکساعت رانندگی و لذت بردن از طبیعت طول مسیر به منطقه حفاظت شده رسیدیم ...

ماشین رو پارک کردیم و وارد منطقه شدیم ...

کودکان معصوم روستای ریگوکش که اکثرا آنجا بودند و با بازدید کننده ها همراه بودند ...

تمساح رو دیدیم و بسیار جالب بودن ... گونه ای بسیار نادر که فقط داخل چند کشور وجود دارد ...

با کودکان هم عکس یادگاری گرفتیم و پس کمی گپ و گفت با بچه ها ادامه حرکت رو برگزیدیم ...

طول مسیر نسبتا ایست و بازرسی های زیادی بود ... مسیر بسیار خلوتی بود ...

پس از عبور از جکیگور و پیشین و نوبندگان و تیس کوپان بالاخره رسیدیم به چابهر شهر همیشه بهار ... حدود ساعت 3 عصر ...

یک راست به سمت رستوران شلوغی رفتیم که آنقدر شلوغ بود که بعد از کلی مدت برامون غذا رو آوردن و بالاخره تازه فهمیدیم رسیدیم چابهار ... البته چون تازه سیر شدیم و انرژی گرفتیم ...

حالا موقع پیدا کردن محل اسکان بود ...

نکته 1 : چادر فراموش کرده بودیم بذاریم داخل ماشین

نکته 2 : دوست بلوچ خوبم گلشیر که داخل چابهار زندگی میکرد از روز گذشته تلفن رو جواب نداده بود ...

هر جا گذر کردیم هیچ جایی برای اسکان پیدا نکردیم و فقط یه جا بود که رفتیم اینقدر کوچک بود که جا نمیشیدیم ...

کلی خسته شده بودیم که یه باره دوستم گلشیر زنگ زد و پس از اینکه از اتفاقاتی که براش تو چند روز گذشته افتاده بود رو گفت و به چه دلیل که نتونسته بود جواب بده و گفت چابهار نیستم و کرمان هستم ... و سریعا گفت دامادشان علیرضا الان هماهنگ میکنه با ما که بریم اونجا ...

بعد از 15 دقسقه دامادشان علیرضا تماس گرفت و آدرس داد و مقرر شد شب بریم اونجا ...

بعد از اطمینان از محل اسکان هم خوشحال بودیم و هم ناراحت ...

خوشحال از اینکه جای اسکان اوکی شد و ناراحت از اینکه مزاحم دیگران میشیم ...

تصمیم گرفتیم به کنار دریا بزرگ بریم که از دریای عمان یا اقیانوس هند لذت ببریم ...

دقیقا قبل از غروب رسیدیم ساحل دریا بزرگ و حدود یکساعتی عکس سلفی رفتیم نشستیم کنار کافی شاپ ساحل و چایی و ... سفارش دادیم که بعد از یکساعتی با علیرضا هماهنگ شدیم و حرکت کردیم به سمت منزل علیرضا ...

پس از رسیدن و کلی احوالپرسی حدود یکساعتی گپ زدیم و بنده خدا علیرضا بخاطر شغل نانوایی به سمت محل کار رفت و کلید منزل رو در اختیار ما گذاشت ...

خانم علیرضا همراه برادر خود گلشیر بود و چابهار حضور نداشت ...

علیرضا هم سه قلو خوشگل داشتن که ما فقط موفق به رویت عکسشون شدیم ...

بعد از کمی استراحت پیش به سوی منطقه آزاد و باالطبع ذوق و شوق خانوما یعنی خرید ......

منطقه آزاد چنان شلوغ بود که جای پارک هم به زور گیر میومد ...

بعد از پارک کردن رفتیم گشت و گذار پاساژ گری که متاسفانه بعد از 2 ساعت خانم ها بسیار غمگین قصد عزیزمت به منزل کردیم ... با توجه به گرانی دلار قیمت های منطقه نیز رشد زیادی کرده بود و واقعا برای منطقه آزاد بودن قیمت بسیار بسیار بالا بود و البته اینو بگم شب اول دوتا پاساژ گرون رو گشت زدیم ...

بسمت منزل در راه از ساندویچی که حدود یکساعت معطل شدیم غذا گرفتیم و رفتیم منزل ...

علیرضا شب نیامد ... پس از دوش گرفتن خوابیدیم به امید برنامه از قبل برنامه ریزی شده روز 20 بهمن ...

امروز جمعه 19 بهمن نیز تموم شد و دومین روز سفر ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری