دل نوشته های روزمره و خاطرات سفر

سفر به چابهار - روز چهارم

سلام

با تاخیر چندماهه ادامه داستان رو مینویسم ...

روز چهارم 21 بهمن ...

صبح بیدار شدیم و صبحونه رو خوردیم و دوش گرفتیم و کم کم مهیای رفتن و برگشتن به سمت شیراز ...

بعد از دوش گرفتن و جمع کردن وسایل خونه آقا علیرضا رو هم مرتب کردیم و هماهنگ کردیم تا کلید رو بهش تحویل بدیم ، بعد از خونه بیرون رفتیم و کلید رو به علیرضا تحویل دادیم و کلی ازش تشکر کردیم و خداحافظی انجام شد ...

بنا به اعلام دوستان باز هم رفتیم سمت منطقه آزاد و باز هم خرید ...

دو ساعتی منطقه آزاد بودیم و خرده خریدهایی انجام شد ...

تصمیم گرفتیم ناهار رو بریم رستوران که بعد از یه گشت نیم ساعته یه رستوران خوب پیدا کردیم که واقعا بیش از اندازه شلوغ بود و کنار دریا بود - که پس از یکساعت ناهار آماده شد و جای همگی خالی یه ماهی توپ خوردیم و عزیمت بسمت درک ... !!!

از چابهار خارج شدیم و اولین مسیر گل افشان ...

حدود عصر رسیدیم گل افشان و واقعا چه پدیده زیبایی ...

خیلی لذت بردیم از این جاذبه طبیعی .. آدمهای مهربان بومی ...

ذیگه غروب شد و قصد عزیمت بسمت روستای درک ...

بسیار بسیار جاده خطرناکی بود و دارای آب نماهای خطرناک و جالب تر جاده پر از شتر !!!!!!

حدود 7 کامل تاریک بود که رسیدیم به روستای زرآباد و پس از بنزین زدن اهالی بومی که بسیار مهربون بودن شماره رئیس شورای روستای درک رو به ما دادن برای جای خواب شب ... که پس از هماهنگی حرکت کردیم و حدود 40 دقیقه ای طول کشید به روستا رسیدیم و با پرس و جو به منزل مورد نظر رسیدیم ...

قبل از اینکه به منزل بریم برا خرید نان اقدام کردیم که متاسفانه نانوایی بسته بود و مغازه روستا نیز نان نداشت که یکی از بومی های روستا رفتن از منزل خودشون برامون نان آوردن که این اقدامشون واقعا جالب بود برامون ...

پس از اسکان تصمیم گرفتیم به ساحل شبانه درک بریم ...

هوای ساحل بسیار خنک بود و حدود 2 ساعتی نشستیم و با بومی های اونجا کمی گپ و گفتگو کردیم ...

به منزل برگشتم و روز چهرم سفر رو به پایان رسوندیم ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

باکلاس های بی شخصیت

ما در جامعه مان یک مشکل جدید پیدا کرده ایم. افرادی هستند که ظاهرشان کاملا امروزی، مدرن و کار درست است اما بی شخصیت هستند. این افراد دست کم شش ویژگی دارند


 

1- این افراد ساعت لاکچری دارند اما ....

این افراد ساعت های لاکچری و گران قیمت می بندند مانند برموند، شوپارد، امگا، پیاژه، رولکس. اما تفاوت بین 8 تا 8:15 را نمی دانند. ساعت را نه برای آن تایم (سروقت) بودن و مدیریت بهینه وقت خودشان و دیگران، بلکه برای زینت می بنندند. بدقول اند. در هر جلسه ای دیر می رسند. به قول شان وفا نمی کنند. تفاوت 60 دقیقه و 61 دقیقه را درک نمی کنند و بابت تاخیر خجالت نمی کشند


 

2- مدرک دانشگاهی عالی دارند اما ....

این افراد مدرک دانشگاهی دارند، اما سطح تحلیل شان، سطح نگاه شان، با یک فرد فاقد تحصیلات دانشگاهی هیچ تفاوتی نمی کند. این افراد عاجزند از اینکه بر اساس یک مدل، یک تئوری، یک چهارچوب فکری روشن صحبت و تحلیل کنند. از آن بدتر دارای ثبات فکری نیستند و چون چارچوب فکری منسجم ندارند به تناسب شرایط، حس و حال و مخاطب، افکار و مواضع خود را تغییر می دهند. در یک گفتگوی یک ساعته سه موضع متفاوت راجع به یک موضوع می گیرند چرخش های 180 درجه ای در کمتر از 15 دقیقه!


 

 

3- این افراد ماشین های گران قیمت سوار می شوند اما ....

این افراد ماشین های گران قیمت عمدتا خارجی دارند. اما توجه ندارند که صدای ضبط شان را در محدوده خودروی خود نگاه دارند. آن قدر با شخصیت نیستند که برای خانمی که کودکش را بغل کرده ماشین را کاملا متوقف کنند تا با خیال راحت از خیابان رد شود. خیابان را سطل آشغال خود فرض می کنند و ته سیگارشان را به راحتی در سطل آشغال شخصی شان (همان خیابان عمومی شهر) می اندازند و علایم و خطوط راهنمایی و رانندگی را چیزهای زایدی می دانند.


 

4- این افراد خوش صحبت هستند و خوش محضر اما ...

این افراد از واژه های امروزی استفاده می کنند. علاوه بر اینکه خوب و سلیس صحبت می کنند، زبان خارجی هم بلدند و از برخی اصطلاحات زبان خارجی هم استفاده می کنند، اما دایره واژگان ان ها شامل برخی واژه ها نمی شود، آنها بلد نیستند بگویند اشتباه کردم، نمی توانند بگویند من این موضوع را بلد نیستم و نمی دانم. بلد نیستند بگویند فعلا حرفی ندارم باید مطالعه کنم و یا باید فکر کنم.  


 

5- این افراد سفر خارجی می روند اما ...

این ها درآمدشان و سبک زندگی و کارشان به گونه ای است که سفر خارج می روند. اما بلد نیستند که آداب خوب، افکار خوب، رفتارهای پسندیده را با خود به هدیه بیاورند. آن ها فقط سرکوفت، حسرت، مرغ همسایه غاز است را برای ما تکرار می کنند


 

6- این افراد  گوشی های به روز دارند اما ....

این ها گوشی های گران قیمت دارند، همچنین شماره گوشی هایشان نیز رُند است اما سواد رسانه ای ندارند، هر مطلبی را می خوانند. هر مطلبی را فوروارد می کنند. تفاوت یک رخداد واقعی و یک رخداد رسانه ای را نمی دانند. متوجه نیستند که رسانه ها چگونه اطلاعات را به صورت نامحسوس دستکاری می کنند. از آن مهم تر در زمینه رعایت مالکیت معنوی از هفت دولت آزاد هستند و دزدی محتوا و مطلب می کنند.

 

 تجویز راهبردی

 

آنچه گفتم را همه ما کمابیش داریم. حالا یکی هست که همه این ویژگی ها را دارد و دیگری ممکن است دو تا را داشته باشد.ما برای آنکه توسعه یافته شویم، نیازمند انسان هایی هستیم که روی شخصیت شان کار کرده اند به عبارتی دیگر توسعه یافته اند. ما زمانی توسعه خواهیم یافت که؛

•  فرق هشت و هشت و ربع را بفهمیم

•  قاعده مند فکر و گفتگو (دیالوگ) کنیم

•  در زندگی جمعی، انضباط رفتاری نشان دهیم (نمونه اش انضباط ترافیکی)

•  همانگونه که پول و وسایل و دوچرخه کسی را نمی دزدیم، مطلب و نوشته و ایده و نقاشی دیگران را ندزدیم

•  بیاموزیم که خجالت نکشیم و بگوییم «بلد نیستم، باید کمی فکر کنم، دانش من در این زمینه ناقص است و نمی دانم

•  کشورهای پیشرفته را نقد کنیم، حسرت و سرکوفت و ناامیدی را پشت سر بگذاریم و آنچه خوب است را برای کشور خود برداریم.

 

ساعت باکلاس، سفر خارجی، مدرک دانشگاهی، گوشی های آخرین مدل و ماشین گران قیمت، توسعه نمی آفریند. برای حرکت باثبات و پایدار به سمت توسعه یافتگی، به ذهنیت توسعه یافته و شخصیت توسعه یافته نیازمندیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

دیگه چیزی از دوستی نمونده

با دلی پر درد شروع کردم به نوشتن

شنیده بودیم یه روزی میگفته رفیق ها برام هم جون میدن و طرفشون مشکل پیش بیاد براش تا اون مشکل حا نشه خواب و خوراک هم برا رفیقاش حروووم بود ...

حالا چی ؟!

حالا هم اینطوریه !؟

الان دوست های آدم اگر برنامه تفریحی ، شادی یا امثال این موضوع داشته باشی یادت میکنن ولی به محض اینکه اینا نباشه و حتی بخوای یه حال و احوال ساده هم بگیری جوابتو نمیدن ...

خوشبحال قدیمی ها که لذت همه چیز رو کشیدن ...

خوشبحال قدیمی ها برا خودشون چه زندگی هایی کردن ...

البته بماند که قدیم ها در قدیم ماند ...

چون قدیمی های اون قدیم هم الان دیگه جدید شدند ...

ای کاش رفقا میدونستن رفیق بودن فقط به گشت و گذار و امثال این چیزا نیست ...

برا همه رفقا آرزوی سلامتی و شادباش و تندرستی میکنم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

پیاز !

تابلو پیاز ... تومان

مدام به چشم میاید

یعنی پیاز عزیز شده است ؟

یعنی پیاز شده مثلا کیلیویی 6000 تومان الان قیمتش خوب شده ؟

واقعا متوجه نمیشم پیاز ما رو دست انداخته یا ما خودمون رو دست انداختیم !

به کجا چنین شتابان ...

تورم به کجا چنین شتابان !

آیا واقعا متوجه هستی افراد زیادی هستند که نمی تونند هزینه های زندگی رو پاسخگو باشن ؟!

تورم عزیز ، قربونتون برم میشه یه کم آهسته تر ...

میشه یه کم هم به فکر پا برهنه ترها باشی !

چرا کشور به این سمت پیش میره ... !

بی مدیریتی یا با مدیریتی هست که این فضا رو ایجا کرده !

خدا یا خودت به فکر این مرئم مظلوم باش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

سفر به چابهار - روز سوم

سلامی به دلپذیری شیراز

به اونجایی رسیدیم که شب خسته از پاساژ گردی برگشتیم ...

شب سریعا برا فردا برنامه ریزی کردم و کل روز تو مسیر جاده ساحلی ...

روز سوم سفر شنبه 20 بهمن ماه که البته تعطیل رسمی هم بود حدود 7:30 همه رو بیدار کردم، و صبحونه رو خوردیم و پیش بسوی تفریحات طبیعت گردی ...

مسیر رو از قبل حدودی بلد بودم(خاطرات 11 سال پیش)حدود ساعت 8:15 از منزل علیرضا حرکت کردیم و در امتداد جاده ساحلی حرکت کردیم ، اولین مقصد ما تالاب لیپار یا تالاب صورتی بود که بدلیل اذدحام زیاد خودرو دیگه توقف نکردیم ... جاده زیبایی بود و سمت راست ما هم دریای عمان ...

مقصد بعدی ما انجیر معابد بود که ما هم کنار تمامی گردشگران توقف کردیم و منطقه رو رصد کردیم و بسیار جالب بود ... ادامه مسیر تا توقفگاه کوههای مریخی یا کوههای مینیاتوری ... البته کوههای مریخی رو در امتداد جاده میدیدیم تا اینکه توقفگاهی که ایجاد کرده بودند ایستادیم و کلی عکس گرفتیم و به شخصا خودم خیلی از مناظر کوههای مریخی لذت بردم ... مجدد ادامه مسیر و به سمت بریس ...

بریس اسکله بسیار زیبایی داره ...

رفتیم داخل اسکله و داخل لنج شدیم و کلی عکس گرفتیم ... بندرگاه بسیار زیبایی بود ... واقعا بسیار زیبا ...

بعد از یکساعت حرکت کردیم به سمت بندرگاه پسابندر و میشه گفت گوشه ترین نقطه ایران ...

طبق معمول اسکله زیبایی بود و نیم ساعتی توقف کردیم ...

بعد تصمیم گرفتیم ادامه بدیم به سمت گواتر ... گواتر که نیمی در ایران و نیمی در پاکستان هست ...

حدود 40 دقیقه توی مسیر بودیم و جاده به نسبت وضعیت بدی داشت تا رسیدیم گواتر ...

وای خدای من ... چقدر ترافیک ... چقدر اذدحام گردشگر ... چقدر شلوغ ...

بعد از کلی معطلی بالاخره ماشین رو پارک کردیم ...

چه زیبا بود ، جنگل های حرا ...

ساحل بکر گواتر ...

بعد از ساحل گردی تصمیم به سوار شدن قایق و دور زدن در جنگل های حرا و دریای عمان ..

همگی سوار شدیم و ابتدا قایق ما رو تا نزدیکی پاکستان برد ، جایی که دلفین های دریای عمان بودند ... البته اینقدر رفت و آمد قایق ها زیاد بود که دلفین ها جرات بیرون اومدن رو نداشتن ... قایق ران چند باری قایق رو خاموش کرد و سکوت ایجاد کرد و ما بالاخره تونستیم نصف و نیمه دلفین ها رو ببینیم .. چقدر با حال بودن .. خوشگل بودن ... بازیگوش بودن .. بعد از دور زدن سمت دلفین ها حرکت کرد به سمت جنگل های حرا ...

واقعا بینظیر بود جنگل های حرا ...

حدود نیم ساعتی هم داخل جنگل های حرا گردش کردیم و لذت بردیم ... حدود ساعت 2 تموم شدیم و تصمیم به برگشت گرفتیم ...

داخل مسیر برگشت تا چابهار امکانات ناهار وجود نداشت و بالاخره تصمیم گرفتیم بریم خونه و جعفر املت درست کنه که همین اتفاق هم افتاد و اتفاقا خیلی زیاد املت چسبید ...

بعد از ناهار همه خوابمون برد و کمی استراحت کردیم که یه باره حدود ساعت 7 بیدار شدیم ...

زهرا ناراحت بود که خرید باب میلش انجام نشده بود و علی الرغم اینکه میگفت ناراحت نیستم ولی من متوجه شدم ناراحته که نرفتیم خرید ...

به همه گفتم آماده بشید که بریم پاساژ گردی ... امشب پاساژ جدید میخوام ببرمتون ...

حدود ساعت 8 شب رسیدیم بازار منطقه آراد ...

اینبار از پاساژ های دیگه شروع کردیم و من و جعفر از هم جدا شدیم ...

بعد از 2 ساعت دوباره به هم ملحق شدیم ...

وای چه خبره ... کلی خرید ...

ما نسبتا خرید خیلی کمی انجام داده بودیم ولی جعفر و زهرا کلی خرید انجام داده بودن ... خیلی خیلی خوشحال بودن ...

راستش منم دیدم خوشحال هستن منم خوشحال شدم که حداقل یه سری وسایل خریدن ..

تصمیم به رفتن گرفتیم که کافی شاپ هتل فردوس رو دیدیم که رفتیم اونجا و چایی و ... و کلی حال داد ...

بعد از اون رفتیم خونه و پایان روز سوم سفر به چابهار ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

سفر به چابهار - ادامه سفر و رسیدن به پارود و فردای روز به چابهار

سلامی به زیبایی غروب شیراز

حدود ساعت 7:30 شب بالاخره رسیدیم پارود(روستای پارود دقیقا تو فاصله 500 متری جاده ایرانشهر به چابهار هست)

هماهنگی با دوستم صباح و دادن آدرس به استقبال ما آمد و به منزل دوستم هدایت شدیم ...

بعد از 11 سال دوستم رو دیدم و چقدر یادآوری 11 سال گذشته شیرین بود ... چقدر زیبا بود دوست بلوچ خودت رو بعد از مدتها ببینی و انگاری تا دیروز پیش هم بودیم ...

بعد از کلی احوالپرسی وارد خانه شدیم و به رسم بلوچ ها خانومها به اتاق دیگری هدایت شدند و ما هم در مهمانخانه نشستیم و پذیرایی ویژه آقا صباح ...

بعد از کلی احوالپرسی و نقل خاطرات موقع شام شد که واقعا هر چه از مهمان نوازی بلوچ ها بگم کم گفتم .. سفره کم نظیری پهن شد و خیلی جالب خانم های ما هم به این اتاق راهنمایی شدند و شام رو فقط 5 تایی کنار هم خوردیم ...

آقا صباح نقشه کشیده بود چند روزی ما رو نگه داره و ما هم علی الرغم میل خود به ناچار باید فردا آنجا رو ترک میکردیم ...

ناگفته نماند هوا کمی سرد بود ...

از بس خسته بودیم حدود ساعت 11 خوابیدیم و فردای آن روز حدود 7 بیدار شدم و حدود ساعت 8 همگی بیدار شدن و طبق معمول مهمان نوازی بلوچ های عزیز صبحانه مفصلی خوردیم و کم کم مهیای رفتن ...

خانواده صباح بسیار اصرار داشتن چند روزی بمونیم و ما رو با طبیعت بسیار زیبای سرباز آشنا کنند که متاسفانه نمی شد و پس از خداحافظی به مقصد دیدن تمساح پوزه کوتاه یا همون گاندو ترک کردیم که بعد از حدود یکساعت رانندگی و لذت بردن از طبیعت طول مسیر به منطقه حفاظت شده رسیدیم ...

ماشین رو پارک کردیم و وارد منطقه شدیم ...

کودکان معصوم روستای ریگوکش که اکثرا آنجا بودند و با بازدید کننده ها همراه بودند ...

تمساح رو دیدیم و بسیار جالب بودن ... گونه ای بسیار نادر که فقط داخل چند کشور وجود دارد ...

با کودکان هم عکس یادگاری گرفتیم و پس کمی گپ و گفت با بچه ها ادامه حرکت رو برگزیدیم ...

طول مسیر نسبتا ایست و بازرسی های زیادی بود ... مسیر بسیار خلوتی بود ...

پس از عبور از جکیگور و پیشین و نوبندگان و تیس کوپان بالاخره رسیدیم به چابهر شهر همیشه بهار ... حدود ساعت 3 عصر ...

یک راست به سمت رستوران شلوغی رفتیم که آنقدر شلوغ بود که بعد از کلی مدت برامون غذا رو آوردن و بالاخره تازه فهمیدیم رسیدیم چابهار ... البته چون تازه سیر شدیم و انرژی گرفتیم ...

حالا موقع پیدا کردن محل اسکان بود ...

نکته 1 : چادر فراموش کرده بودیم بذاریم داخل ماشین

نکته 2 : دوست بلوچ خوبم گلشیر که داخل چابهار زندگی میکرد از روز گذشته تلفن رو جواب نداده بود ...

هر جا گذر کردیم هیچ جایی برای اسکان پیدا نکردیم و فقط یه جا بود که رفتیم اینقدر کوچک بود که جا نمیشیدیم ...

کلی خسته شده بودیم که یه باره دوستم گلشیر زنگ زد و پس از اینکه از اتفاقاتی که براش تو چند روز گذشته افتاده بود رو گفت و به چه دلیل که نتونسته بود جواب بده و گفت چابهار نیستم و کرمان هستم ... و سریعا گفت دامادشان علیرضا الان هماهنگ میکنه با ما که بریم اونجا ...

بعد از 15 دقسقه دامادشان علیرضا تماس گرفت و آدرس داد و مقرر شد شب بریم اونجا ...

بعد از اطمینان از محل اسکان هم خوشحال بودیم و هم ناراحت ...

خوشحال از اینکه جای اسکان اوکی شد و ناراحت از اینکه مزاحم دیگران میشیم ...

تصمیم گرفتیم به کنار دریا بزرگ بریم که از دریای عمان یا اقیانوس هند لذت ببریم ...

دقیقا قبل از غروب رسیدیم ساحل دریا بزرگ و حدود یکساعتی عکس سلفی رفتیم نشستیم کنار کافی شاپ ساحل و چایی و ... سفارش دادیم که بعد از یکساعتی با علیرضا هماهنگ شدیم و حرکت کردیم به سمت منزل علیرضا ...

پس از رسیدن و کلی احوالپرسی حدود یکساعتی گپ زدیم و بنده خدا علیرضا بخاطر شغل نانوایی به سمت محل کار رفت و کلید منزل رو در اختیار ما گذاشت ...

خانم علیرضا همراه برادر خود گلشیر بود و چابهار حضور نداشت ...

علیرضا هم سه قلو خوشگل داشتن که ما فقط موفق به رویت عکسشون شدیم ...

بعد از کمی استراحت پیش به سوی منطقه آزاد و باالطبع ذوق و شوق خانوما یعنی خرید ......

منطقه آزاد چنان شلوغ بود که جای پارک هم به زور گیر میومد ...

بعد از پارک کردن رفتیم گشت و گذار پاساژ گری که متاسفانه بعد از 2 ساعت خانم ها بسیار غمگین قصد عزیزمت به منزل کردیم ... با توجه به گرانی دلار قیمت های منطقه نیز رشد زیادی کرده بود و واقعا برای منطقه آزاد بودن قیمت بسیار بسیار بالا بود و البته اینو بگم شب اول دوتا پاساژ گرون رو گشت زدیم ...

بسمت منزل در راه از ساندویچی که حدود یکساعت معطل شدیم غذا گرفتیم و رفتیم منزل ...

علیرضا شب نیامد ... پس از دوش گرفتن خوابیدیم به امید برنامه از قبل برنامه ریزی شده روز 20 بهمن ...

امروز جمعه 19 بهمن نیز تموم شد و دومین روز سفر ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

سفر به چابهار - آغاز سفر

سلامی به زیبائیهای تمام ایران
به اونجایی رسیدیم که ساعت 1 بامداد 18 بهمن حرکت کردیم و مقصد اول رو بم و بازدید از ارگ بم تعیین کردیم
بعد از 740 کیلومتر رانندگی و گذر از نیریز و سیرجان به بم رسیدیم(تو مسیر دوبار راننده تعویض کردیم و اون یکی استراحت)که بالاخره ساعت حدود 8 صبح به بم رسیدیم و پس از صرف صبحانه در یکی از پارک های بم حدود 9:30 صبح ورودی ارگ بم بودیم ...
ابهتی که از بیرون پنهان شده بود ...
تاریخی که در زلزله دی ماه 82 کاملا تخریب شده بود و مجدد بازسازی ...
تاریخی که نشون میداد ما ایرانی ها چگونه معمار بودیم از آغاز تا به حال ...
هر 5 تایی حرکت به سمت درب ورودی ...
چقدر زیبا بود ...
آرین بیشتر از من لذت میبرد ...
2 ساعت وقت گذاشتیم و تمامی نقاط ارگ رو بازدید کردیم ...
عکسهای سلفی و یادگاری دسته جمعی ...
واقعا چقدر محصور کننده بود ...
چقدر خوشحال بودم که مسیرمون رو از سمت کرمان کردیم و از فرصت استفاده کردیم و ارگ تاریخی بم رو هم به تجربیاتم اضافه کردم ...
آرین خیلی سوال پرسید و تا اونجایی که تونستم نسبت به تابلوهای راهنما بهش توضیح دادم ...
خسته شدیم ولی ارزششو داشت ...
عالی بود ...
روز اول سفر بسیار عالی شروع شده بود ...
بعد از دیدن تمامی زیباویهای ارگ بم کم کم مهیای رفتن شدیم به سمت ایرانشهر  ...
فاصله بم تا بزمان اولین شهر ورودی سیستان و بلوچستان 250 کیلومتر و اغراق نکرده باشم 170 کیلومتر فقط و فقط جاده و دریغ از یک آبادی ...
خیلی برایمان جالب بود این مسافت هیچ امکاناتی نیود و کاملا هیچ ...
بزمان چند لحظه ای ایستادیم و تجدید قوا کردیم برای ادامه حرکت
نکته : با توجه به اینکه بنزین اول رو حدودا سیرجان زدیم نیاز به بنزین مجدد داشتیم ولی متاسفانه پمپ بنزین بزمان با صف یک کیلومتری مواجه شدیم که اونجا یادم اومد ای داد و بیداد که کارت سوخت همراه خودم آورده باشم که خوشبختانه کارت سوخت همراهم بود و بدلیل شلوغی پمپ بنزین قید بنزین رو زدیم و ادامه حرکت به سمت ایرانشهر {اینو بگم سیستان و بلوچستان چیزی به اسم بنزین با کارت جایگاه وجود نداره و الزاما همه با کارت سهمیه بندی شده سوخت خودشان باید سوختگیری کنند)
100 کیلومتر مانده تا ایرانشهر ...
ساعت 4 عصر رسیدیم ایرانشهر و از آنجایی که هنوز ناهار نخورده بودیم ایستادیم و ناهاری که با خودمان برداشته بودیم وعده ناهار رو گذراندیم و من هم از فرصت استفاده کردم و پمپ بنزین باک ماشین رو پر کردم البته بماند که چند نفری بلوچ اصرار به استفاده از بنزین سهمیه کارت من داشتم ولی چون از 200 لیتر سهمیه که 45 لیترش رو استفاده کردم و باید در طول سفر پیش بینی بنزین رو میکردم به ناچار جواب رد دادم و همچنین بنزین نرخ آزاد 3000 بود !!!
140 کیلومتر مانده به روستای پارود ...
آفتاب کم کم غروب میکرد و ما همچنان در حال رانندگی ...
متاسفانه مسیر بسیار زیبای ایرانشهر به سرباز رو بخاطر تاریکی از دست دادیم و خیلی خیلی غصه دار این موضوع شدیم ...
بالاخره ساعت 7:30 شب رسیدیم پارود ................
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری

سفر به چابهار-قسمت مقدمه

سلام

دوست دارم از آنجایی که به ایرانگردی علاقه زیادی دارم اولین پستم رو از خاطرات سفر به چابهار شروع کنم

مقدمه :

اواخر سال 86 و اوایل سال 87 در حالی که یه جوان 21 ساله بودم و چندماهی از شروع به کارم در شرکت خصوصی نگذشته بود که ماموریت کاری خوردم به چابهار و 6 ماه آشنایی کامل با بلوچستان ...

پائیز 97 : اواسط پائیز پیشنهاد سفر به چابهار رو با خانمم(نجاح) و پسرم(آرین)در میان گذاشتم و گفتم میخوام بعد از 11 سال دوباره برگردم چابهار و خاطرات قبلم رو زنده کنم

{ همیشه خاطرات چابهارم رو برا آرین (پسرم)تعریف میکردم و همیشه بهم میگفت بابا یه بار ما رو ببر چابهار (آرین پنج سال و نیم داره) }

با استقبال همسر و پسرم روبرو شدم ، ولی یه مشکل بزرگ وجود داشت و اونم فاصله 1300 کیلومتری شیراز به چابهار

یه بار پیشنهادم رو با یکی از دوستای خوبم(جعفر و خانومش زهرا) در میان گذاشتم و اونم بی برو و برگرد قبول کرد ...

البته اینو بگم برنامه ریزی کرده بودم اگر جور بشه تعطیلات بهمن بریم ...

گذشت تا اوایل بهمن و دیدم از جعفر خبری نشد ! منم کم کم بی خیال موضوع بودم چون رفتن 1300 کیلومتر با رانندگی خودم تنهایی میشه گفت غیرممکن بود اونم تعطیلات 5 روزه !

مجدد داشتم برنامه ریزی تعطیلات میکردم که خانوادگی مجدد به چابهار رای دادیم ... به جغفر زنگ زدم و گفتم خبریت نشد و جالب اینکه گفت من که اوکی هستم!! بماند که دیگه من چه چیزایی به جعفر گفتم  ... بالاخره تصمیم به رفتن شد و تاریخ 18 بهمن حرکت ...

جعفر و خانومش ظهر 17 بهمن از سمیرم حرکت کردن به سمت شیراز و مقرر شد بامداد حرکت کنیم

تا ظهر 17 بهمن تصمیم داشتیم از مسیر بندرعباس به سیتان و بلوچستان وارد بشیم که یه اتفاق مسیرمون رو عوض کرد ... بعد از 11 سال تونستم شماره یکی از دوستان خوب بلوچم رو پیدا کنم ولی روستای پارود از توابع شهرستان سرباز بود و علنا از چابهار تا اونجا 200 کیلومتر .. دوستم صباح اصرار که از کرمان وارد بشو و یه شب مهمونشان باشیم ... ظهر چهارشنبه این پیشنهاد رو با خانوم خودم و جعفر مطرح کردم و اونا هم موافقت کردن و برنامه ریزی چند روزه من برای مسیر بندرعباس همه به هم ریخت ...

تصمیم مسیر کرمان و ایرانشهر و پارود و سپس چابهار ...

شب ساعت 8 شام خوردیم و خیلی عجیب که من خوابم برد

ساعت 12 شب یکباره از خواب پریدم و دیدم همه خوابن !!!! سریع بیدار باش زدم و همه رو بیدار کردم و گفتم حرکت ...

نکته : اصولا من قبل از سفر تمام شهرهای مسیر رو رصد میکنم و تمامی جاهای دیدنی رو یادداشت میکنم و هتل و همه چیز رو اوکی کینم که متاسفانه با توجه به شلوغی بسیار زیاد چابهار هیچ هتلی گیرمون نیومد و تصمیم شد برا احتیاط چادر ببریم و اونجا اتاق اجاره کنیم ...

تا تمامی وسایل رو گذاشتیم داخل ماشین ساعت 1 بامداد 18 بهمن حرکت کردیم به سمت نیریز و سیرجان و بم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی صابری